×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

deltangi

zendegi

× deltangi
×

آدرس وبلاگ من

deltangiaseman.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/maralbest

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

زندگی

چشماتو ببند

یه آسمون پر از ستاره رو تصور کن

ستاره هائی که تو سیاهی شب برق میزنن

برقشون چشماتو نوازش میکنه

دلت غنج میره که دستتو دراز کنی

و

بزرگترین و پر نورترینشونو بگیری

که مال خودت باشه

که سنجاقش کنی به لباست

درست رو قلبت

که گرمت کنه

که امیدوارت کنه

شوق رفتن تو پاهات بزاره

و

نیازه داشتن رو تو دستات

حالا تموم اون ستاره ها رو از آسمون خیالت پاک کن

یخ کردی... نه؟

وحشتناکه ... نه؟

باور کن که زندگی ما آدما بدون ستاره های آرزو همینقدر تهی و وحشتناک میشه

کی میدونه آرزو چیه؟

کی اونها رو تو دل ما آدما میکاره؟

کدوم دست مهربونه که آبشون میده؟

ما با آرزوهامون متولد میشیم

با اونا بزرگ میشیم

از آرزوهامونه که میشه فهمید چقدر شادیم ... چقدر غمگین

میشه پی برد چقدر به نبض زندگی نزدیکیم... چقدر دور

بچه که بودیم وقتی چیزی برامون آرزو میشد

پا به زمین میکوبیدیم

لب به غذا نمیزدیم

پافشاری میکردیم

اونقدر سماجت میکردیم تا بدستش میاوردیم

اگرم نمیشد

حد اقل قولشو از بزرگترا میگرفتیم

اونوقت شبا غرق میشدیم تو رویای داشتنش

هر روز صبح قبل از صبحانه

بعد از صبحانه

ساعتی شصت دفعه

از بزرگترا سراغ آرزومونو میگرفتیم

حالا چی؟

چه بلائی سر اون بچه بازیگوش تو دلمون آوردیم؟

انگار گمش کردیم

فراموشش کردیم

شایدم جرات آرزو کردن و داشتن بهترین چیزها رو از دست دادیم

یا ترس نرسیدن ؛ شوق رفتن رو ازمون گرفته؟

خودمونو زدیم به کوچه علی چپ که : ای بابا ... ما کجا و این کجا

تسلیم شدیم؟

تسلیم ترس؟... ناامیدی؟

آخرین آرزوئی که داشتی چی بود؟

یادت رفته؟ نترس... سعی کن بهش فکر کنی

اگه آرزوها نبودن

تا یه غمی تو خونه دلت سرک میکشید

تا حسرت از دست دادن عزیزی میومد سراغت

زندگی برات میشد ایستگاه آخر

میرسیدی ته خط

اما فراموش کردن مصیبت و بلا شاهکار زندگیه

یه وقتائی درست وسط یه پوچی و نا امیدی محض

خوردن یه بستنی چوبی ... حتی اگه مگنوم نباشه و یه بستنی کیم ساده باشه

حالتو جا میاره

انگاری یه دستی میزنه پسه گردنتو بهت میگه : پاشو را بیوفت ... دنیا که به آخر نرسیده که

چی شد؟ یادت اومد؟

آرزوهاتو میگم

بسه بابا ... به اندازه کافی تو گنجه دلت خاک خوردن

درشون بیار

با دستای گرمت گرد و غبارشون رو پاک کن

از کجا معلوم؟

شاید وقتی روشون دست کشیدی

غول آرزوها بهت گفت:

فرمانبردارم

دوشنبه 23 آذر 1388 - 2:06:54 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


ره توشه


قسم


آرام نمیگیرد قلبم


مرگ


عشقم


کریسمس


دعا


درد تنهایی


بهترین ها


تنهایی من


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

56721 بازدید

30 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

47 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements